جدول جو
جدول جو

معنی پلی هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

پلی هکاردن
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فهماندن، آگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلع اندود کردن، سفید کردن ظروف مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، دو نیم کردن، صدمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن، سوا نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
له کردن، درهم کوبیدن و مچاله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ور رفتن، سیخونک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچیدن نخ به ماسوره یا قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
متوجه کردن، فهماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
سمج شدن کودک نسبت به مادر، پیله کردن، تنبیه شدید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیله کردن، لجاجت به خرج دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن، گستردن
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن پای حیوان زنده، چاق شدن، فوت کردن، دمیدن، باز کردن، پی بردن، پی بردن به اسرار
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفید نمودن آلات مسی با قلع
فرهنگ گویش مازندرانی
برگش کردن، بازگشتن، منصرف شدن، کنار رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
مخروطی چیدن محصول جمع شده ی برنج و گندم قبل از کوپا، جهت پیشگیری
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر گذاشتن تپه یا کوه، عبور کردن، زیر و رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
فرهنگ گویش مازندرانی
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
چپاندن، مچاله نمودن، روشی در دوشیدن گاو که جهت آرام نگه داشتن حیوان، گوساله را
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن، بستن در و پنجره و یا چیز دیگر، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب پز کردن مانند: آلوی آب پز و باقلای آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب را رام کردن، اسب جوان و تازه کار را به تحمل پالان و بار
فرهنگ گویش مازندرانی
پیله کردن، سماجت کردن، بهانه جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مشت و مال دادن خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
پیمانه کردن، اندازه گیری مساحت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
در حق کسی پدری کردن، نیکی کردن، احسان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بانگ برآوردن گاو گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی